گل دختر مامان و بابا

 سفر 1 روزه با عمو اکبر به یه امامزاده ...

...

اینم ماجرای یه روز کاری در دفتر بابا حسین ...

...

روز اول عید و لباس خوشگلاتو پوشیدی مامان قربونت بره   اینجا هم با دایی مهدی رفتیم موزه تو هم داری مثل مجسمه نماز میخونی ( قبول باشه مامانی) ...

...

از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت امروز ثانیه ها نام تو را قریاد میزنند و من در اوج عشق خود را در پستوی زمان تنها حس نمیکنم... تولدت مبارک ...

سلام نفس مامان اولین تولدت مصادف شد با مریضی مامان بزرگ چه روزای بدی بود 2 هفته قبلش خونه مامان بزرگت واسه تولدت کلی برنامه ریزی کردیم و همه رو دعوت کردیم غافل از اینکه روزگار واسه ما برنامه داره .... 9 بهمن مامان بزرگ رفت پیش خدا ( خدا بیامرزدش ) واسه همین نتونستیم واست جشن بگیریم انشالا سال دیگه جبران میکنیم. مهم اینه که تو همیشه سالم باشی و ختده رو لبات باشه قند عسل مامان ...

پس مانیتورش کو مامانی؟   ...